و جاده در دل خود می گفت : لعنت به این عشق ، سالهاست که با التماس زیر پای تو افتاده ام و برای برگشتت جاده شدم ولی تو هرگز نفهمیدی
من که در پیله ی خویش شوق پروانگی از یادم رفت ، لااقل موقع رفتن بسپار ابر جای تو ببارد به سرم ، ماه جای تو بتابد به شبم و سرانگشت بزند گاهگاهی به دلم ، شاید این تلخی ایام غم انگیزم را باز با یاد تو از یاد ببرم !
یه عشق برات کشیدم میون دریا / رو ماسه ها نوشتم دوستت دارم یه دنیا .
به حرمت نان و نمکی که با هم خوردیم
نان را تو ببر که راهت دراز است و طاقتت کوتاه !
نمک رابگذار برای من …
میخواهم این زخم ها تا ابد بماند !
نظرات شما عزیزان: